به گزارش خبرگزاری بسیج ،تا چشم کار میکند بیابان است و بیابان و خانههای محقری که قربانعلیِ ۶۵ ساله میگوید
، دیوار بخت و اقبال ساکنانش کوتاهِ کوتاه است.
او میگوید: جنگ که شد "موسیانِ شهرستان مرزی دهلران"، زیر آتش بمب و گلوله رفت و تَنش، سپر بلا شد و حالا بعد از گذشت سالها هنوز مرهمِ درست و درمانی بر زخمهای تنِ این شهر و روستاهای آن گذاشته نشده است.
مردمانی که نانشان را از زحمت بازوی خود و سخاوت دلِ زمین هایِ کشاورزیشان به دست میآورند و سقف آرزوهای برآورده نشده اشان، درست به کوتاهی خانههای کوچک آن هاست. به مردمانش که نگاه میکنی، سادگی را میبینی و بی آلایشی را و کودکانی که آنقدر فرصت ندارند تا مانند هم سن و سالهای شهری خود، اوقاتشان را به بازی و تفریح بگذرانند؛ آنها تمام روز، در سرِ زمینهای کشاورزی مشغول کمک کردن به پدر و مادر و یا همراه گلههای گوسفندان در دل کوه و کمر هستند؛ اما با این مردم که هم کلام میشوی، میبینی همت و نوعدوستی شان بسیار پر رنگتر از دستان خالی آن هاست.
حالا از دلِ همین محرومیتها فرزندی قد علَم کرده که درک دردهای اطرافیانش او را به درجهی فرماندهی رسانده و با وجود این که تنها ۱۶ سال دارد؛ اما بزرگ شدن با کمبودها و رنجهای شهر و دیارش، از او مردی ساخته است تا بسیار بزرگتر از شناسنامه اش حرف بزند و قدم بردارد.
خودش همسنِ دلش نیست
نوجوانترین فرمانده کشور "مهرشاد سهیلی" نام دارد.

سراغ دوستانش را که گرفتم تا از زندگی مهرشاد بگویند، از همه قشری و با هر سن و سالی را معرفی کردند. انگار فرمانده نوجوانِ ما در دل همه جایش را باز کرده بود. حرف او که به میان آمد کم، کم اطرافم شلوغ میشود و همه میخواهند زودتر از دیگری از خوبی هایش تعریف کنند.
یکی میگوید ما را به مسجد محل میبرد و برایمان کلاس قرآن و اخلاق میگذاشت، دیگری میگوید صدای نیازمندان را در هر نقطهای که باشند حتی در مناطق دوردست با تمام وجودش میشنود و جوانی بلندقامت و لاغراندام در حالی که نگاهش را به زیر انداخته با شرم میگوید: یک مدت، جوانهای شهر موسیان به خاطر بیکاری و افسردگی به سمت اعتیاد میرفتند و این موضوع به مشکلی جدی برای خانوادهها تبدیل شده بود، مهرشاد دست آنها را میگرفت و سر کلاس ترک اعتیاد مینشاند او در ادامه در حالی که سرش را بیشتر از قبل به سمت پایین خم کرده میگوید: خودِ من هم معتاد شده بودم وبا راهنماییها و صحبتهای او اعتیادم را کنار گذاشتم و حالا سعی میکنم دیگران را از رفتن به این راه، که به قول مهرشاد به جز تباهی حاصلی ندارد، باز دارم.
علیرضا، اما از شیرینی خاطرهی خواندن نماز جماعت به امامت مهرشادِ نوجوان که در حوزه هم ۲ سالی به تحصیل علم و اخلاق پرداخته، حرف میزند و پیرمردی در حالی که دستهی عصایش را از وسط گرفته و ارتفاع آن بلندتر از قامت خمیده اش است به سمت جمعیت میآید و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده، میگوید: حسرت زیارت حرم امام رضا (ع)، حضرت معصومه (س) و مسجد جمکران در دلم مانده بود، مهرشاد من و بیشتر کسانی که دستشان خالی بود و در طول عمرشان به زیارت نرفته بودند را به آرزویشان رساند.
یکی دیگر از دوستانش جلو میآید و با معرفی خودش میگوید: من حسین کاید خورده هستم، لطفا این را در گزارشتان بنویسید که این نوجوانِ متفاوت و توانمند، نیازمند حمایت مسئولان برای شکوفایی بیشتر است. اما مسئول هیات تعزیهی موسیان هم با این که ۴۵ سال دارد، از دوستان صمیمی اوست.
آقای دیناروند میگوید: مهرشاد برای اولین بار هیات تعزیه را در مدرسه اشان برپا کرد و با هیات ما هم همکاری خوبی داشت.

هر کاری که لازم بود در هیات انجام میداد و باعث تشویق هم سن و سال هایش میشد. او به دیدار علمایی مانند آیه الله نوری همدانی و آیه الله مکارم شیرازی میرفت و برای فعالیت هایش از آنها مشاوره میگرفت و آنقدر پیش رفت که به عنوان رابط فرهنگی حرم حضرت معصومه (س) در استان ایلام انتخاب شد و نیازمندان و آرزومندان را هرچند وقت یکبار به زیارت حرم مطهر حضرت معصومه (س) میبرد.
خبرگزاری ایرنا زندگینامه اش را در قالب یک کتاب چاپ کرده و در جشنواره آتش به اختیار برگزیده شد. او در این مسیر تا جایی پیش رفت که در همین سن و سال کم به عنوان فرمانده قرارگاه جهادی حضرت مهدی (عج) بسیج سازندگی کشور منصوب شد.
نوجوانترین فرماندهای که دست به کارهایی بزرگ میزند تا ایران را مهد شناسنامههای کوچک و اندیشههایی بزرگ به دنیا معرفی کند.
نوجوانی که وقتی از روی پل حرف میگذرد و در مسیر عمل گام برمی دارد، وِرد زبان همه میشود تا جایی که تحسین او در گلوی تریبون نمازجمعه هم منعکس میشود و حجت الاسلام موسوی نماینده، ولی فقیه و امام جمعه دهلران با حمایت از فعالیتهای فرهنگی اش با او همراه میشود.
اگر علی اصغر (ع) سرباز کوچک کربلای حسین بود و شهید حسین فهمیده سرباز کوچک کربلای خمینی؛ حالا مهرشاد سهیلی سرباز کوچک مکتب رهبر و پیر و مرادش امام خامنهای ست.او میگوید هیچ کدام از سخنرانیهای آقایم را از دست نمیدهم، یک روز که از آتش به اختیار فرهنگی صحبت کردند، عزمم را برای قدم گذاشتن در این راه جزم کردم و مصممتر از پیش قدم برداشتم.
|
من که دردهای فرهنگی و رنجهای اقتصادی مردم این دیار را با گوشت و خونم و با همهی وجودم احساس میکردم، تصمیم گرفتم در حد وسع و توانم آنها را درمان کنم. سنم کم بود و سیزده سال بیشتر نداشتم؛ اما انگیزه ام خیلی بزرگ بود و من با تکیه به بزرگیِ انگیزهای که داشتم یا علی گفتم و عشق آغاز شد.
یا علیای که میگوید فقط حرف نیست در عمل هم سعی میکند، پا جای رد پای مولایش، علی (ع) بگذارد تا گوش شنوای دردمندان باشد و از مرام و سیرهی امامش برای هم سن و سال هایش سرمشق بنویسد.
مهرشاد از دیدن کودک همسایهای که سعی میکند، انگشت شست پایش را در داخل کفشهای پاره اش قایم کند، دلش به درد میآید و از قد کوتاه مدادی که در دست همشاگردیش جا نمیشود؛ برای همین هم جعفری، معاون پرورشی و تربیتی اداره آموزش و پرورش موسیان میگوید: مهرشاد هنوز هم با اهداء بستههای فرهنگی و مالی به دانش آموزانِ منطقه کمک میکند.
او هفتهی گذشته تعداد ۲۵۰ جلد کلام الله مجید را به مدارس بخش موسیان اهدا کرد که واقعا مورد نیاز بود و بستههای لوازم التحریر را هم به دانش آموزان نیازمند در طول سال هدیه میکند.
آقای سهیلی به سفرهی خانوادههای نیازمندی که فقر و نداریشان را با عزت نفس در زیر سقفهای کوتاهشان پنهان میکنند هم میاندیشد.
بلوطی عضو شورای شهر موسیان همراه آقای سهیلی به سرکشی از این افراد آبرومند؛ اما نیازمند آمده، او از دیدن چشمان مرطوب پدری که در حضور اهل و عیالش سعی میکند اشک هایش را از شرم داشتنِ دستهای خالی اش پنهان کند، متاثر شده است؛ اما میگوید هرچقدر که هم که از دیدن این صحنهها ناراحت شویم باز هم نمیتوانیم جای این افراد باشیم و احساس واقعی این پدر را درک کنیم. بچه ها، اما خوشحالند از این که گرسنگی سفره اشان چند وعده برطرف خواهد شد و سهیلی میگوید که همین برای من کافی ست.
"آقای سهیلی به بهانههای مختلف مثل عیدها و مناسبتهای مذهبی به میان مردم میآید و به سفرههای آنها رنگ و بوی نان میبخشد"؛ بلوطی این را هم گفت که او در همین عید قربان امسال ۲۰۰ راس گوسفند در بین نیازمندان استان توزیع کرده و علاوه بر این، مبلغ یک میلیارد تومان وجه نقد هم به جیبهای خالیِ فقرا هدیه کرده، او همچنین تعداد ۱۰۰ نفر از زیارت اولیها را به آرزوی دیرینه اشان رسانده و سال گذشته به زیارت عتبات عالیات برده است.
اما سهیلی میگوید دلش میخواهد که به این افراد ماهیگیری بدهد تا ماهی، بنابراین از آرزوی سخاوتِ دستانی که دستشان میرسد، حرف میزند و میگوید اگر افراد توانمند جامعه بیشتر دست به جیب شوند میتواند بستر مناسبی برای اشتغال نیازمندان ایجاد کند.
او در اندیشه راه اندازی چند خط تولید برای نیازمندان است. همچنین احداث کارخانهی صنایع غذایی هم از جمله اهدافی ست که آن را برای دستگیری از محرومان در دستور کار خود قرار داده است، اما روح تشنه اش تنها با چشاندن طعم نیکی به مردم زادگاهش سیراب نمیشود؛ برای همین هم به مناطق محروم سیستان و بلوچستان و روستاهای قم نیز سر میزند و جان و روحشان را از جام احسان و مهربانیِ دلش پر میکند.
احداث و مرمت اماکنی مثل حمام و سرویسهای بهداشتی، مدارس، بیمارستانها و راه اندازی اغذیه فروشی در جاهایی که دسترسی به بازار ندارند و کمکهایی مانند تهیه دارو برای بیماران و اهداء جهیزیه به نوعروسان و نیز کمک به جیبِ از کار افتادگان، کارهای بزرگی ست که اگر از نظر کمّی هم به آنها نگاه کنیم، تعدادشان بسیار بیشتر از عددهای سن اوست.
ایلام، کوچکترین استان کشور است؛ اما آوازهی دلهای بزرگ مردمانش به گوش همه رسیده است، مردمی که در زلزلهی کرمانشاه، دلهایشان لرزید و با خلق تماشایی گستردگیِ حضوری به نشانهی مهربانی به یاری همنوعانشان رفتند.
این جا و در ایلام، سرِ گرسنه بر بالین گذاشتن همسایه برای دیگر همسایهها درد است؛ برای همین هم بسیاری از این مهربانان بی توقع با تشکیل گروههای متعدد به یاری محرومان میشتابند و داشته هایشان را با آنها تقسیم میکنند.
|
مادری مهربان برای محرومان
صبریه رازیِ ۵۵ ساله، صبرش برای بر دوش کشیدن دردِ دردمندان زیاد است؛ اما برای دیدن رنج هایشان بسیار کم؛ حتی شب ها،
یک زنگ تلفن ساده او را روانهی بیغولههایی میکند که یا از سرما خوابشان نبرده است و او برای گرما بخشیدن به زیر سقف هایشان از هیچ تلاشی دریغ نمیکند و یا بیمارند و او باید پرستار آه و ناله هایشان شود.
خانم شوهانی، رییس امور اجتماعی اداره کار، تعاون و رفاه اجتماعی استان در همراهی خود با او برای شنیدن صدای محرومان میگوید: پارسال همین موقعها بود که نم نم باران بر خشکی شیشه جلویی ماشین غلبه میکرد و کار برف پاکن را برای دیدِ مسیرِ جلو سخت کرده بود و درب جعبه عقب ماشین که به خاطر بار زیاد به سختی بسته شده بود، رسیدن به مقصد را برایمان مشکل میکرد.
اولین بار بود که خانم رازی و دکتر موسی نژاد را همراهی میکردم.
ما پشت سر وانتی که یخچال را حمل میکرد، حرکت میکردیم تا این که بالاخره به درب کلبه محقری رسیدیم که با چند قطعه سنگ، جای پایی برای ورود به آنجا ساخته بودند. اهل خانه که زنی بی سرپرست بود و دخترکی با چشمهای زیبا وعسلی و یک پسر بچه ذوق زده به استقبال خانم رازی و دکتر موسی نژاد آمدند.

دکتر موسی نژاد با وجود درد کمری که داشت با کمک رانندهی وانت یخچال را داخل خانه بردند.
دلم سوخت که بعد از این دکتر باید درد کمرش را تحمل میکرد. بچه ها، خانم رازی را بغل میکردند و او هم مانند مادری مهربان ناز و نوازششان میکرد.دخترک میگفت خاله خوب شد که آن روز، برای پنجرهی اتاقمان شیشه خریدید، دیگر شبها سردمان نمیشود. هنوز بقایای نایلکس قبلی، دور شیشهها وجود داشت.

خانم رازی، گاه همرازِ زن جوانی میشود که فرغون به دست در بنایی به شوهرش کمک میکند تا برای ۳ تا دخترش سقفی بسازد که در سرمای زمستان در امان باشند و در همدردی با آنها به دنبال تهیه مصالح ساختمانی هم میرود.
خانم همتی، مدیرکل بهزیستی استان ایلام هم علاوه بر خدمات سازمانی اش، عضو گروههای خیرین است و با تهیه مصالح ساختمانی برای این خانواده به ندای قلب مهربان خانم رازی پاسخی از جنس مهربانی میدهد.
خانم صبریه رازی بعضی وقتها با خریدن یک دستگاه سبزی خورد کن، در سفرهی یک مادرِ سرپرست خانوار برای همیشه نان میگذارد.
بستههایی به نشانی مرام علیدکترایش را در رشتهی مسائل و آسیبهای اجتماعی گرفته؛ اما میگوید، بیشتر از آن که رشتهی تحصیلی اش در او تاثیر گذاشته باشد، روحیهی خاصش او را به سمت این رشته کشانده است. او در پارکینگ خانه اش، مشغول بسته بندی مواد غذایی است.
بستههایی که میگوید معمولا در تاریکی شب به درِ خانهها میبرد تا نیازمندان به دور از چشم دیگران کمکها را دریافت

کنند. کوچههایی که با این قدمها چقدر رنگ و بوی رد پای علی به خود گرفته است!
آقای علی موسی نژاد در حالی که گوشت و برنج و رب و حبوبات و... را به اندازهی مصرف یک ماه، داخل کیسه میریزد، میگوید: خیلیها میگویند چه فایدهای دارد که شما یکی دو وعده به نیازمندی غذا بدهید؟!
پاسخ من به عنوان کسی که از نزدیک با مسائل و مشکلات این افراد آشنا هستم این است که همین کمکها میتواند جلوی بسیاری از معضلات و آسیبهای اجتماعی که مادران و زنان سرپرست خانوار را تهدید میکند، بگیرد.
او در حالی که به خاطر جابه جا کردن کیسههای متعدد غذایی خسته شده و نفس، نفس میزند، ادامه میدهد: من مؤسسه و یا گروهی ندارم و به صورت شخصی فعالیت میکنم؛ با این حال بیش از ۶۰۰ خانوار را با تشکیل پرونده تحت حمایت قرار داده ام.
در این پروندهها مشکلات خانوادهها ثبت شده، برخی دانش آموز و عدهای دانشجو دارند، تعدادی بیمار هستند و عدهای هم برای ما موارد خاص محسوب میشوند.
مثلاً تهیه شیرخشک برای کودکانی که در خانوادههای بی بضاعت هستند که باید کمک رسانی به آنها روتین باشد. او میگوید این روزها و با شیوع ویروس کرونا بسیاری از کارگران بیکار شده اند و حال و روز خوبی ندارند؛ بنابراین سعی میکنیم که کمک هایمان بیشتر شود. البته بسیاری از مردم نوعدوست هم در حد وسعشان کمک میکنند.
آقای موسی نژاد از خاطرهای حرف میزند که میگوید این گونه موارد، کم هم نیست. او میگوید: بارها پیش آمده که در هجوم تماسها و التماسها وقتی کاری از دستم برنمی آید کلافه میشوم، ولی گاهی پیش آمده که برخوردی، حرکتی و پیامکی من را به خود آورده و خستگی را از تنم بیرون کرده و به ادامه راه و کار مصمم کرده است.
همین چند شب پیش حدود ۵۰ پرس غذا در بین خانوادههای نیازمند توزیع کردم. در مقابل درب خانهای که سایهی پدر بر سر نداشتند، ایستادم و زنگ زدم. نوجوانی ۱۷_۱۶ ساله بیرون آمد و پس از رد و بدل سلامی و کلامی، گفتم به تعداد اعضای خانواده که ۴ نفر بودند، بردار. برداشت و رفت و چند دقیقه بعد این پیامک را فرستاد: سلام آقای موسی نژاد. عذرمیخوام، خواستم بهتون بگم کیسه رو که بازکردم ۵ پُرس بود، تاریک بود، فکرکردم ۴ پرسه، شرمنده م که ندیدم، اشتباه برداشتم...
من در پاسخ، درود فرستادم و صداقتش را ستودم.
او باز پیام فرستاد که: خواهش میکنم ... مطمئن باشید کارخیرهمیشگی شما ازچشم رب العالمین دورنمیمونه... امیدوارم هیچ وقت گرفتارنشین خدا اجرتون بده...
اینها محرکهایی ست که مرا بسیار امیدوار به ادامهی راه میکند.
به قول حافظ:
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
همه، حاضریم سر کلاس درس تو آقا اجازه؟ کلاس تو از بس که شیرین است غایب ندارد؛ درسهایی مثل نوعدوستی، مثل کیلومترها در جادههای خاکی و سنگلاخی آمدن تا دلِ سیاه چادرهای عشایر، برای آموختنِ عملیِ درسِ خوب بودن و دوست داشتن.

آقا اجازه؟ درسهای تو شیرین است وقتی که به ما میآموزی که چگونه داشتهها و شادی هایمان را با هم تقسیم کنیم و از غمهای یکدیگر کم کنیم تا به حاصل جمع خوبی هایمان اضافه شود.
آقای عبدالصاحب ناصری یکی از دهها معلمی ست که سال هاست شاگردانش را با الفبای عشق و انسانیت آموزش میدهد. او مدیر مجتمع مدارس روستایی و عشایریِ چشمه کبود ایلام است؛ یعنی ۱۷ مدرسه در روستاها و مناطق عشایری را مدیریت میکند.
ابتدا فکر میکردم کمک هایش به خاطر شرایط کرونایی ست، چون شنیده بودم او و همکارانش برای دانش آموزان نیازمند موبایل تهیه میکنند؛ اما در همصحبتی با او متوجه شدم که شاگردان نیازمند، همیشه بر سر سفرهی دلِ سخاوتمندش روزی خورده اند.
او میگوید، چون دانش آموزان معمولا از قشر ضعیف روستایی و عشایری هستند، در زمانی که کلاسها برگزار بود به آنها تغذیه میدادیم و برای بعضی از آنها هم لباس یا لوازم التحریر میخریدیم. در حال حاضر هم سعی میکنیم با تهیه موبایل شرایط ادامهی تحصیل را برای آنها فراهم کنیم و نیز پک بهداشتی را برای کمک به حفظ سلامتی شان در بین آنها توزیع کنیم.
آقای ناصری، اما به این هم اکتفا نمیکند، او به سفرهی خالی برخی از این خانوادهها هم میاندیشد بنابراین با رفتن به میان خانوادهها از مشکلات و کمبودهایشان باخبر میشود و شعر زیبای:
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
را تفسیری عملی میکند.
با وجود خطر مرگ، ایستاده اند
میشود خانهی یکی مانده به آخرت هم به آن گفت. خانهای که هر کسی در زندگی یکبار ساعتی را مهمان آن خواهد شد.
غسالخانه؛ جایی که این روزها شلوغترین خانهی ایلام است. صدیقهی عزیزنژاد که متولد سال ۱۳۵۹ است، میگوید: هر روز، حتی روزهای جمعه ساعت ۷ و نیم صبح در محل کارم حاضر میشوم و از همان ساعت تا حدود ساعت ۵ عصر مشغول کار هستم.

او که بعد از کرونا تنها غسالهی شهر ایلام است و شجاعانه و با دغدغه، سنگر را خالی نکرده است، از این که در بین مردم شایع شده که در ایلام اموات کرونایی غسل داده نمیشوند، ابراز ناراحتی میکند و میگوید: در روز ۵ میت کرونایی را با تمام اعمال واجب و مستحبی غسل میدهم؛ زیرا از نظر من میت کرونایی با معمولی فرقی ندارد و هر دو باید با آداب خاص خود آمادهی خاکسپاری و رهسپار خانهی ابدیِ خود شوند.
او تنها فرق اموات کرونایی را در ریختنِ پوست بدنشان، هنگام غسل دادن میداند و میگوید:، چون که از نظر شرعی نباید عضوی از بدن، هنگام غسل دادن جا بماند، پوستهای جدا شده را جمع میکنم و داخل کفن میت میگذارم.
اوضاع بهداشتی غسالخانه تعریفی نداشت، بوی بدی که بسیار آزار دهنده بود و برای ادامهی مصاحبه مجبور شدیم به فضای بیرون از غسالخانه برویم.
صدیقه میگوید: نمونه گیری از بیماران برای تشخیص کرونا باعث خونریزی میشود و این خون به خاطر عفونی بودن، بدبو است. تحمل این بوی بد واقعا برایم طاقت فرساست؛ اما مجبورم که تحمل کنم.
اوادامه میدهد: این موضوع باعث میشود تا ماسک و لباس هایم بو بگیرند، اما من، چون از نظر استخدامی شرکتی هستم، پیمانکار ماسک و لباس به اندازهی کافی در اختیارم قرار نمیدهد. ماشین لباسشویی هم نداریم؛ بنابراین با سختی زیادی و تحمل شرایط کار میکنم.
برای پیگیری مشکلات او با مدیر آرامستان بهشت رضای شهر ایلام صحبت کردم.
آقای صفری میگوید همهی امکانات بهداشتی را در اختیار غسالان زن و مرد قرار میدهیم و در صدد هستیم تا ماشین لباسشویی را

هم برای آنها فراهم کنیم، اما بوی غسالخانه به خاطر برخی از بیماران کرونایی ست که این موضوع ناگزیر است.
اما دکتر صادقی فر، معاون بهداشت دانشگاه علوم پزشکی استان میگوید: با صحبتهایی که با سلیمانی دشتکی استاندار ایلام شده، قرار است غسالخانهی بیماران کرونایی جدا شود تا شاهد رفع این مشکل هم باشیم؛ او، اما بزرگترین مشکل را حضور مردم در آرامستانها میداند و میگوید: خطر حضور زندهها در این شرایط بسیار بیشتر از مردههای کرونایی ست؛ بنابراین مردم باید هشدارها را جدی بگیرند.
قدقامتی به بلندای ایثار
میگویند نماز میت کرونایی خوانده نمیشود؛ اما ما تازه داریم در مکتبی عملی، امتحان پس میدهیم.
این بخشی از سخنان حجت الاسلام و المسلمین "محسن بهی" است که از استان گیلان به یاری مردم مرزنشین ایلام آمده، او میگوید: در زمان جنگ تحمیلی این مردم، شجاعانه سینهی خودشان را سپر گلوله کردند و از مرزها محافظت کردند و حالا نوبت ماست که از خطر نهراسیم و به آنها خدمت کنیم.
او میگوید: نماز میت هرچند غریبانه و حتی بدون حضور خانوادهایشان برگزار میشود، اما علاوه بر این که امری واجب است، اعمال مستحبی از جمله تکان دادن چانهی میت هنگام تلقین و گذاشتن تربت امام حسین (ع) بر پیشانی آنها همه، اعمالی ست که بدون کم و کاست انجام میگیرد.
او میگوید: حتی افرادی وصیت کرده اند که با کفن خود دفن شوند، ما این موارد را هم رعایت میکنیم و درست مانند اموات عادی اعمالشان را انجام میدهیم؛
و این روایتی بود از آتش به اختیار دلهایی که در این دیار به همدلی، از خودگذشتگی و عشق معنایی زیبا بخشیده اند، معنایی که سختیهای زندگی را برایمان قابل تحمل میکند و دنیا را جای خوبی برای زندگی کردن؛ حتی اگر کرونا از پنجره وارد شود و فقر از در، ما به خوبیهای خودمان ایمان داریم و به قدرت عشقی که در مقابل آنها کم نمیآورد.
نویسنده: زهرا پوراسماعیل 