۲۹ / اسفند / ۱۴۰۳ - 19 March 2025
23:41
کد خبر : 9514927
۱۲:۲۸

۱۴۰۲/۰۳/۰۳
به مناسبت چهل و یکمین سالگرد شهید جاویدالاثر عبدالله نجفی و آزاد سازی خرمشهر:

شهید نجفی از کُهوا تا خرمشهر

تقدیم به شهید نجفی که وجودش با خاک و آب و باد و آتش گره خورد و در شفق گم شد.

به گزارش خبرگزاری بسیج از یاسوج، سوم خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر است و در دوران هشت سال دفاع مقدس جوانان شجاع و غیور استان کهگیلویه و بویراحمد در عملیات بیت المقدس که منجر به آزاد سازی خونین شهر شد شرکت داشتند و پیکر مطهر برخی از این شهدای والا مقام هنوز برنگشته است و یکی از این رزمندگان جان برکف سپاه اسلام شهید جاویدالاثر عبدالله نجفی است.

شهید عبداله نجفی متولد ۱۳۳۸ (شناسنامه ۴۲)در خانواده ای روستایی و نجیب در روستای کُهوا یاسوج متولد شد.وی در دوران کودکی و نوجوانی عصای دست پدر بود ودر مقطع سوم راهنمایی به دلیل دیدن رنج پدر و مشکلات ترک تحصیل کرد. عبدالله با افزایش سن اجتماعی تر و روشن شده بود و با اهل مادیات رابطه خوبی نداشت .خصوصیات اخلاقی اش نشأت از ذات پاکش گرفته بود.

با صداقت با سخاوت و روحیه ایثارگری بالایی داشت.اهل صداقت و حقیقت بود‌.شجاعت و رشادت و دلیری در خونش بود ... در مراسمات راهپیمایی و تظاهرات حضور فعال داشت و مردم روستا را راهنمایی می کرد وی از همان ابتدا زیرک و باهوش بود ..عبدالله از همان ابتدا حرف هایش بویی دیگر داشت که نشان از رفتن بسوی پروردگار هستی میداد.این دنیا را بازیچه میدانست و وابستگی اصلا نداشت.

اهل نماز شب بود عشق زیاد به خالق خود داشت ..در نهایت در تاریخ پانزده تیر ۵۸ که تازه سپاه تشکیل شده بود به عضویت سپاه پاسداران در آمد. وی قبل از شروع جنگ تحمیلی چندین مرتبه به جبهه کردستان و کرمانشاه مامور شد و در جبهه بازی دراز از ناحیه ابرو و شکم مجروح گردید همچنین در پاوه به یاری شهید دکتر چمران شتافت..

مدتی فرمانده بسیج شهرستان دنا بود. شهید گودرز نجفی بهمراه چند تن دیگر توسط شهید نجفی جذب سپاه شد که از فعالیت های ایشان در شهر دنا بود...در سال ۵۹ به گفته شهید میثمی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج هم پسری بود که پنج ماه بعد از شهادت پدر بسوی پدر خویش شتافت که قطعا خواست خود حاج عبدالله بود.

شهید نجفی یک معلم اخلاق و ایثار بود بنحوی که برادران پاسدار و رزمندگان استان به وی علاقه زیادی داشتند .رازداری بزرگ بود. با اهل زور و ظلم اصلا میانه خوبی نداشت.

در عملیات های زیادی حضور داشتند تا اینکه در تاریخ هجدهم اردیبهشت ۱۳۶۱ در عملیات مهمی کیلومتر ها آن سوی مرز به شهادت رسیدند و جسم پاکش هیچگاه به زادگاهش برنگشت.

طرحی از یک غروب از زبان حاج فتاح محمدی از رزمندگان و ٱسرا دوران دفاع مقدس؛ روز اﻋﺰام دﻟﻬﺮه ﻫﺎي ﺟﻨﮓ ﺑﻪ ﺳﺮاغ ﻣﺎن آﻣﺪه ﺑـﻮد. ﻫﺮﭼﻨـﺪ روزﻫﺎي اول ﺳﺎل 1361 ﺑﻮد و ﺟﻨﮓ در آن ﺑﺮﻫﻪ از زﻣـﺎن ﺷـﺪت داﺷﺖ اﻣﺎ اﻳﻦ دﻻورﻣﺮداﻧﻲ ﻛـ ﻪ ﻗـﺼﺪ رﻓـﺘﻦ ﻛـﺮده ﺑﻮدﻧـﺪ اﻳـﻦ ﭼﻴﺰﻫﺎ ﺑﺮاﻳﺸﺎن ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮد.

ﻣﻬﻢ وﻃـﻦ ﺑـﻮد و ﺧـﺎك ﭘـﺎﻛﺶ ﻛـﻪ ﻧﺒﺎﻳــﺪ ﺑــﻪ ﺗــﺼﺮف دﺷــﻤﻦ در ﻣــﻲ آﻣــﺪ. اﻳــﻦ اﺻــﻞ ﺳــﻔﺮ ﺑــﻮد و ﻣﺴﺎﻓﺮان ﺑﺮ ﻫﻤﺎن ﻳﻚ اﺻﻞ ﺗﻜﻴﻪ ﻛﺮده ﺑﻮدﻧﺪ و ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻲ رﻓﺘﻴﻢ. عملیات بیت المقدس نیاز به رزمندگان را ﺣـﺲ ﻣـﻲ ﻛـﺮد. ﺧــﺎﻛﻲﭘﻮﺷــﺎن اﺳــﺘﺎن ﻣــﺎ ﻫــﻢ در ﻣﺠﻤﻮﻋــﺔ ﺗﻤــﺎﻣﻲ آﻧﻬــﺎ ﺟــﺎي داﺷــﺘﻨﺪ.

ﺗﻌــﺪادﻣﺎن زﻳــﺎد ﺑــﻮد . آن زﻣــﺎن اﺳــﺘﺎن ﻛﻬﮕﻴﻠﻮﻳــﻪ و ﺑﻮﻳﺮاﺣﻤﺪ، ﺑﻮﺷﻬﺮ و ﺧﻮد ﻓﺎرس زﻳﺮ ﻧﻈﺮ ﺗﻴـﭗ اﻟﻤﻬـﺪي ﺷـﻴﺮاز ﺑﻮد و ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺒﺐ ﺑﻌﺪ از اﻋـﺰام از ﻳﺎﺳـﻮج در ﭘﺎدﮔـﺎن ﺷـﻬﻴﺪ عبدالله مسگر شیراز توقف کردیم . ﮔﻮﻳﺎ اﻳﻦ ﺳﻔﺮ وﻇﻴﻔـﻪ داﺷـﺖ ﻣـﺮا ﺑـﺎ ﻳـﻚ ﺷـﻴﺮﻣﺮد ﺑـﻪ ﻧـﺎمﻋﺒﺪاﷲ ﻧﺠﻔﻲ ﻛﻪ ﻗﺒﻼً ﻧﻴـﺰ ﺷـﻨﺎﺧﺖﻛﻤـﻲ از او داﺷـﺘﻢ ، آﺷـﻨﺎﺗﺮ ﻛﻨﺪ.

ﭼﻘﺪر رﻋﻨﺎ ﺑﻮد. راﺳﺘﻲ، ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﻫﻢ ﺑﻮد، آن هم ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﮔﺮدان. آﻧﺠــﺎ، در آن ﭘﺎدﮔــﺎن ﻧــﺎﻣﺶ ﺑــﺮ ﺳــﺮ زﺑــﺎ نﻫــﺎ ﺑــﻮد .مدتی در آن پادگان بودیم و آموزش و دوره های مقدماتی را دیدیم.بعد به پادگان پنجم شکاری امیدیه رفتیم و بعد از سپری کردن دوره های مجدد آموزشی یک گردان 380 نفره سازمان یافته بودیم که به تیپ 14 امام حسین در دارخوین منتقل شدیم و عملیات بیت المقدس در پیش بود.

مرحله اول عملیات تمام شده بود و عملیات در فاز دوم بود. 1361/2/17 ﺧﻮرﺷﻴﺪ ﺗـﺎزه در ﭘـﺲ ﻛﻮﻫﻬـﺎ ﭘﻨﻬـﺎن ﺷـﺪه ﺑـﻮد . ﻧﻴﺮوﻫﺎي ﮔﺮدان اﻣﺎم ﻫﺎدي (ع) در حالیﻛﻪ در ﻣﻨﻄﻘﻪ ﭘﺮاﻛﻨـﺪه ﺷﺪه ﺑﻮدﻧﺪ ، ﺑﺎ دﺳﺘﻮر ﺷﻬﻴﺪ رداﻧﻲ ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﺗﻴﭗ اﻣﺎم ﺣـﺴﻴﻦ (ع)ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ . اﻳﻦ ﺟﻤﻊ ﺷﺪن ﻣﻌﻨﺎي ﺧﺎﺻﻲ داشت . ﻫﻤﮕﻲ ﮔـﺮد ﻫﻢ آﻣﺪﻳﻢ ﺗﺎ ﺻﺤﺒﺖ ﻫﺎي او را ﺑﺸﻨﻮﻳﻢ .

ﺧﺎﻃﺮم ﻫﺴﺖ ﺣرف ﺷﺎن را از ﻛﺠﺎ ﺷﺮوع ﻛﺮد. ﺑﺮادران دﻻور .در ﺳﻤﺖ ﭼﭗ ﺑﻪ ﻃﺮف ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﻧﻴﺮوﻫـﺎ ﻳﻲ ﻛــﻪ ﺑــﺎ ﻣــﺎ وارد ﻋﻤﻠﻴــﺎت ﺷــﺪﻧﺪ ، ﺑــﻪ دﻟﻴــﻞ از دﺳــﺖ دادن ﻓﺮﻣﺎﻧﺪ هﺷـﺎن ﺣـﺪود ﭘـﻨﺞ ﻛﻴﻠـﻮﻣﺘﺮ ﻋﻘـﺐ ﻧـﺸﻴﻨﻲ ﻛـﺮد ه اند. ﺑـﻪ ﺗﻌﺪادي ﻧﻴﺮوي داوﻃﻠﺐ ﻧﻴﺎزﻣﻨﺪﻳﻢ ﺗـﺎ اﻳـﻦ ﺣﺮﻛـﺖ را ﺑـﻪ آخر برسانیم و آن قسمت را آزاد کنیم.

یادتان باشد شرکت در این عملیات اختیاریست زیرا شاید بروید و برنگردید این جمله را چند مرتبه تکرار کردند .در نهایت فرمودن گردان پیرو عبدالله نجفی است...صحبت های محرمانه ای با شهید کردند. شهید ردانی پور موسس سپاه استان کهگیلویه و بویراحمد بهمراه شهید میثمی بودند و با شهید نجفی دوست بودند و ارتباط نزدیکی داشتند.

ﺷﻬﻴﺪ ﻧﺠﻔﻲ ﺑﺎ دﻳﺪن اﻳﻦﺻﺤﻨﻪ ﺑﻲ ﺳـﻴﻢ را ﺑﺮداﺷـﺖ و ﭘـﺲ از ﺗﻤﺎس ، ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﮔﻔﺖ : ﺷـﻤﺎ را ﺑـﻪ ﺧـﻮن ﻫﻤـﻴﻦ ﺷـﻬﺪا ﻗـﺴﻢ ﻣﻲ دﻫﻢ ﺑﺎ اﻳﻦ ﮔﺮﻓﺘﺎري ﭘﻴﺶ آﻣﺪه ﺑﺮاي ﻣﺎ، ﻧﻴﺮوﻳـﻲ ﻛﻤﻜـﻲ ﺑﻔﺮﺳﺘﻴﺪ . ﻣﻦ درﺳﺖ در ﻛﻨﺎر ﺷـﻬﻴﺪ ﻧﺠﻔـﻲ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮدم و ﺷﻨﻴﺪم ﻛﻪ از ﻋﻘﺐ ﺑﻪ او ﮔﻔﺘﻨﺪ : اﺳـﺘﻘﺎﻣﺖکنید کمک تو راهه... شهید نجفی مجددا با عقب ارتباط برقرار کردند و درخواست آتش توپخانه کردند و در نهایت ارتباطمان متاسفانه قطع شد. 

دار و ﻧـﺪارﻣﺎن دو ﻛﻠﺖ ﻛﻤﺮي ﻣﺨﺼﻮص ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﺎن چند ﻧﺎرﻧﺠﻚ و ﻳـﻚ ﺧـﺮج آ ر.ﭘﻲ.ﺟﻲ و ﺟﺎﻧﻲ ﺑﻮد ﻛﻪ در ﺑﺪن داﺷﺘﻴﻢ و در راه ﺧـﺎﻟﻖ ﺑﺎﻳـﺪ از آن ﻣ ﻲ ﮔﺬﺷﺘﻴﻢ. ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﺎن ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﺑﻮد و دﻟﻤﺎن ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ از ﭘــﺸﺖ ﻛﻤﻜــﻲ ﺑﺮﺳــﺪ. آن زﻣــﺎن ﺑــﺎ ﻳــﺎد ﺧــﺪا ﻫﻨﮕﺎﻣــﻪ ﻫــﺎ را ﻣﻲ ﮔﺬراﻧﺪﻳﻢ و ﺑﻪ ﻋﻠﻲ ﺑﻦ اﺑﻲ ﻃﺎﻟﺐ ﻛﻪ ﺑﺎ ذﻛﺮش آﻣﺪه ﺑـﻮدﻳم توسل میجستیم.

ﺷﻬﻴﺪ ﻧﺠﻔﻲ ﺑﺎ ﻫﻤﺎن ﺣﺎل و اﺣﻮاﻟﺶ که مجروح بود آر.ﭘﻲ.ﺟـﻲ را ﺑﺮداﺷـﺖ و ﮔﻠﻮﻟﻪ را ﺑﺮ آن ﺳﻮار ﻛﺮد. از ﺟﺎﻳﺶ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﺗﺎ آﻧﻬـﺎ راﻫـﺪف ﻗﺮار دﻫﺪ وﻟﻲ وﻗﺘﻲ دﻳﺪ در اﻳﻦ ﺳﻨﮕﺮ ﻧﻌﻠـﻲ ﺷـﻜﻞ آﺗـﺶ ﻋﻘـﺐ آر.ﭘﻲ.ﺟﻲ ﺑﺮاي رزﻣﻨﺪﮔﺎن ﺧﻄـﺮ ﻣـﻲ آﻓﺮﻳﻨـﺪ ، آن را از ﺷـﺎﻧﻪ در آورد و ﺑﺮ زﻣﻴﻦ ﻧﺸﺴﺖ . با روحیه بسیار بالا ﺷﺮوع ﺑﻪ ﺗﻮﺻـﻴﻪ و ﺗﺄﻛﻴـﺪ ﺑـﺮ اﺳـﺘﻘﺎﻣﺖ ﻛﺮد.ﻣﻲﮔﻔﺖ: اﮔﺮ ﺗﺎ غروب ﺗﺤمل کنیم راهی میابیم.

ﺷـﻬﻴﺪ ﻧﺠﻔـﻲ ﻣﺪام روحیه ﻣﺎن ﻣـﻲ داد و ﻫﻤﭽﻨـﺎن اﻣﻴـﺪ ﺑـﻪ ﭘﻴـﺮوزي داﺷـﺖ و ﺑﺰرﮔﺘﺮﻳﻦ آرزوﻳﺶ ﻫﻢ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻮد . ﻧﻴﺮوﻫﺎي دﺷﻤﻦ از ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻫﺎ ﭘﻴـﺎده ﺷـﺪﻧﺪ و ما در محاصره شدید و کامل بودیم . ﮔﻮﻳـﺎ دﻳﮕـﺮ ﻛﺎري از دﺳﺖ ﻣﺎ ﺑﺮﻧﻤﻲ آﻣﺪ، ﺟﺰ یک ﺳﺮي ﻛﺎرﻫﺎي ﻓﺮﻳﺒﻲ ﺗـﺎ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺎز ﻫﻢ ﺑﺘﻮاﻧﻴﻢ آﻧﻬﺎ را از ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻨﺼﺮف ﻛﻨﻴﻢ.

وﻗﺘﻲ دﻳﺪﻳﻢ دﻳﮕﺮ ﺑﺮاي آﺧﺮﻳﻦ ﻫﺪﻓﺸﺎن ﻣﻲ آﻳﻨﺪ، ﺗﻴﺮﺑـﺎر ﺑـﻲ ﺗﻴـﺮ و ﺧـﺮج را ﺑﺮداﺷﺘﻢو به سمت عراقی ها قرار دادیم و حالت تدافعی پشت تیربار وایسادم..جالب این بود این تیربار رو همون اول عملیات از عراقی ها غنیمت گرفته بودیم چون تیربار ما تیربار ژسه بود و خیلی سنگین بود همون اول عملیات ان را جا گذاشتبم و تیربار غنیمتی عراقی را برداشتیم. آﻧﻬﺎ ﺑﺎ دﻳـﺪن ﺗﻴﺮﺑـﺎر آﻣـﺎده ،اﻳﺴﺘﺎدﻧﺪ و ﺻﺪا زدﻧﺪ،اﮔﺮ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷﻮﻳﺪ ﻗﻮل ﻣـﻲ دﻫـﻴﻢ ﺑـﺎ ﺷـﻤﺎ ﻛﺎري ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ.

ﺷﻬﻴﺪ ﻧﺠﻔﻲ ﺑﺎ ﺷﻨﻴﺪن اﻳﻦ ﺣﺮف اﺣﺘﻤﺎل داد ﻛﻪ اﮔﺮ ﻧﻴﺮوي ﻛﻤﻜﻲ ﺑﻴﺎﻳﺪ ، ﻧﺘﻮاﻧﺪﻛﺎري اﻧﺠﺎم دﻫﺪ ﺑﻪ ﻣـﺎ ﮔﻔﺖ: ﺑﻨﺎ ﺑﻪ دﺳﺘﻮر ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﻲ ﻛـل ﻗـﻮا ﺣـﻀﺮت اﻣـﺎم ﺧﻤﻴﻨـﻲ اﻃﺎﻋــﺖ از ﻓﺮﻣﺎﻧــﺪﻫﻲ واﺟــﺐ و ﻻزم اﻻﺟﺮاﺳــﺖ. ﭘــﺲ ﻫــﺮ دﺳﺘﻮري ﻛﻪ ﻣﻦ ﺻﺎدرﻛﻨﻢ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﺒﻌﻴﺖ ﻛﻨﻴﺪ. ما به اهدافمون رسیدیم در این عملیات.

اﮔـﺮ ﺑـﺎ اﻳـﻦ ﻟﻌﻦﺷﺪه ﻫﺎ ﺑﻪ ﺟﻨـﮓ ﺑﭙـﺮدازﻳﻢ ، ﭼـﻮن دﺳـﺖ ﻣـﺎن ﺧـﺎﻟﻲ اﺳـﺖ نمیﺗﻮاﻧﻴﻢ ﺣﺪاﻗﻞ ﺧﺴﺎرت را ﺑﻪ آﻧﻬﺎ وارد ﻛﻨﻴﻢ و ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻤﮕﻲ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﻮﻳﻢ . ﭼﻮن ﻣﻦ در موقعیت ﻳـﻚ ﻓﺮﻣﺎﻧـﺪه اﻧﺠـﺎم وﻇﻴﻔـﻪ ﻣﻲ ﻧﻤﺎﻳﻢ، ﺷﺎﻳﺪ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷـﺪن ﺑـﺮاﻳﻢ راﻫﻜـﺎر ﻣﻨﺎﺳـﺒﻲ ﻧﺒﺎﺷـﺪ چون اطلاعات جنگی و نظامی دارم اﻣـﺎﺻﻼح را در اﻳﻦ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻴﻢ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷﻮﻳﺪ ﺑﻠﻜﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻤﺎﻧﻴﺪ .سپس همه نیروهایش را بوسید.

شهید نجفی ریش پر پشت و بلند لباس رسمی سپاه بر تن داشت. شهید نجفی همچنان با روحیه مرتب نارنجک می انداخت و عراقی ها را به درک واصل میکرد در نهایت رو به تانک هایی که به سمت ایران بودند ایستاد و تنها دارایی اش ﻳﻌﻨﻲ دو ﻧﺎرﻧﺠـک اخر را که میخواست پرتاب کند ناگاه یک ﻧﻔـﺮ از روي ﺗﺎﻧـﻚ او را ﻫﺪف ﻗـﺮار داد و از ﺳـﻤﺖ ﭼـﭗ ﺑـﻪ راﺳـﺖ ﺣـﺪود10 ﺗـﺎ 15 ﮔﻠﻮﻟﻪ را ﺑﺮ ﺳﻴﻨﻪ اش ﺧﺎﻟﻲ ﻛﺮد. صحنه دلخراشی ﺑﻮد.(در آن تیرباران سپر سینه بود....که از تیر در سینه ترسی نبود) وﻗﺘـﻲ ﺑـﻪ ﺑﻬﺎي آن ﻫﻤﻪ ﮔﻠﻮﻟﻪ ، شهید نجفی نارنجک در دستان مبارکش افتاد و در همان حالت خود را روی نارنجک انداخت که به نیروهایش آسیبی نرسد و انفجار مهیبی به وقوع پیوست.

عراقی ها وارد سنگر شدند و پرسیدند فرمانده کدومه که بعد از اینکه متوجه شدند شهید نجفی فرمانده بوده با بیل بروی باقی مانده جسم پاکش گل ریختند. بعدها ما متوجه شدیم که گردان ما برای یک عملیات ایذایی آمده بود. ایذایی عمل کردن نیاز به ایثارگری و گذشت کامل دارد و این را شهید نجفی از همان ابتدا بخوبی میدانست و حقیقتا ایشان در بهترین حالت ممکن و بنحو احسن این ماموریت را انجام داد.

وقتی خاستن ما رو سوار ماشین کنند توپخانه خودی موقعیت را مورد هدف قرار داد ولی چه فایده؟حکم نوشدارو بعد از مرگ سهراب را داشت حتی در اثر آتش توپخانه خودی ترکشی به حاج فایز جمال سیرت اصابت کرد..ما را به شهر بصره بردند و بعد از چند روز اسارت بعثی ها را پریشان دیدیم که باخبر شدیم خرمشهر آزاد شد و آرزوی همه ما علی الخصوص شهیدنجفی آزادی خرمشهر بود.... گردان امام هادی ساعت حدود ۱۰ صبح ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۱ چنین سرنوشتی را به چشم دید.

ﻋﺒﺪاﷲ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﺋﻞ دﻓﺎﻋﻲ ﺣﺴﺎس ﺑـﻮد و اﺻـﻮﻻً دﻳﺪﮔﺎه ﻣﻨﻈﻤﻲ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ اﻳﻦ اﻣﻮر از ﺧﻮد ﻧﺸﺎن ﻣﻲ داد. ﺑﺎ ﺗـﺪﺑﻴﺮ ﺷﻬﻴﺪ ﻗﺮار ﺷﺪ ﻳﻚ ﮔﺮوﻫﺎن ﺑـﻪ ﻋﻨـﻮان ﮔﺮوﻫـﺎن ﭘـﺸﺘﻴﺒﺎن و دو ﮔﺮوﻫــﺎن ﺑــﻪ ﻋﻨــﻮان ﮔﺮوﻫــﺎن ﭘــﻴﺶ روﻧــﺪه در ﻃــﻮل عملیات فعالیت کنند..

دو ﮔﺮوﻫﺎن در یک ﺧـﻂ در ﺣـﺎﻟﻲ ﻛـﻪ ﺷـﻬﻴﺪ ﻧﺠﻔـﻲ ﺑـﻪ ﻫﻤﺮاه ﺑﻲ ﺳﻴﻢﭼﻲ در ﺟﻠﻮي ﺻﻒ ﺣﺮﻛﺖ ﻣﻲ ﻛﺮدﻧﺪ، ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻋﺮاق رﻓﺘﻴﻢ .ساعت 2 بامداد اجازه ورود به خاک عراق توسط فرماندهی به شهید نجفی داده شد. ﻳﻚ ﮔﺮوﻫـﺎن از دو ﮔﺮوﻫـﺎن ﺑـﻪ ﻃـﻮر ﻛﺎﻣـﻞ وروديﺧـﻂ دﺷﻤﻦ را ﻃﻲ ﻛﺮده ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﺎ ﺷﻠﻴﻚ ﻳﻚ ﻣﻨﻮر درﮔﻴﺮي ﻧـﺎﻣﻨﻈﻢ ﺷﺮوع ﺷـﺪ.

درﮔﻴـﺮي ﺑـﻪ ﮔﻮﻧـﻪ اي ﺑـﻮدﻛـه ﺗـﺸﺨﻴﺺ ﻧﻴﺮوﻫـﺎي ﺧﻮدي ﺑﺮاﻳﻤـﺎن دﺷـﻮار ﺑـﻮد . در ﻫﻤـﺎن اﺑﺘـﺪاي درﮔﻴـﺮي ﺗﻌـﺪاد زﻳﺎدي از ﻧﻴﺮوﻫﺎﻳﻲﻛـﻪ در ﻫﻤـﺎن ﻧﺰدﻳﻜـﻲ ﺧـﻂ ﻣـﺮزي ﺑﻮدﻧـﺪ عقب کشیدند... در اولین حرکت تانک دشمن با ار پی جی مورد هدف قرار گرفت که درگیری شدیدی از آنجا شروع شد .

شهید نجفی با شجاعت بسیار بالا جلوی بچه ها بود و پیشروی میکرد و من آن زمان پانزده ساله بودم و شهید نجفی همانند برادر بزرگترم ...لایه اول دشمن را رد کردیم.مدت زمانی ﮔﺬﺷﺖ حدود چهل و پنج دقیقه ای و ﺑﻪ ﻳﻚﺑﺎره ﻣﻨﻄﻘﻪ آرام ﺷـﺪ، ﭼﻨﺎﻧﻜـه ﮔﻮﻳﻲ ﻫﻴﭻ ﻧﻴﺮوي ﻋﺮاﻗﻲ آﻧﺠﺎ ﻧﺒﻮد . ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ دﻟﻴـﻞ ﭘﻴـﺸﺮوي را اداﻣــﻪ دادﻳــﻢ.

در ﻣــﺴﻴﺮ ﺗﺎﻧــﻚﻫــﺎي ﻣﻨﻬــﺪم ﺷــﺪة دﺷــﻤﻦ را ﻣــﻲدﻳــﺪﻳﻢ و ﻫــﺮ ﻟﺤﻈــﻪ ﺑــﺎ ﻧﻴﺮوﻫــﺎي زرﻫــﻲ دﺷــﻤﻦ درﮔﻴــﺮ ﻣ ﻲﺷﺪﻳﻢ. راه ﺑﺲ ﻃﻮﻻﻧﻲ ﺷﺪه ﺑﻮد و دﻗﻴﻘﻪ ﻫﺎ سخت میگذشت. ﺑــﺎﻻﺧﺮه ﺳــﭙﻴﺪة ﺻــﺒﺢ زد. ﺑــﻪ ﺳــﺎﺧﺘﻤﺎﻧﻲ رﺳــﻴﺪﻳﻢ ﻛــﻪ ﮔﻮﻳــﺎ ﭘﺎﺳــﮕﺎه زﻳــﺪ ﻋــﺮاق ﺑــﻮد .پایه های برق شهر بصره را میدیدیم. ﻛﺠــﺎ آﻣــﺪه ﺑــﻮدﻳﻢ؟ آﻧﻘــﺪر راه را زﻳــﺮ ﭘﺎﻫﺎﻳﻤﺎن ﻛﻮﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻳﻢ ﻛﻪ ﺣﺪود سی ﻛﻴﻠﻮﻣﺘﺮ را ﺑﺎ درﮔﻴﺮي و از دﺳﺖ دادن رزﻣﻨﺪﮔﺎﻧﻲ ﺷﺠﺎع و ﻧﺘﺮس ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﮔﺬاﺷـﺘﻪ ﺑـﻮدﻳم .

ﭼﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻲﻛﺮدﻳﻢ؟ اﻧﺪك ﻧﻴﺮوي ﺳﺒﺰ ﺷﺪه دﺷﻤﻦ را در ﻣﺴﻴﺮ ﺑـﻪ ﮔﻠﻮﻟﻪ ﺑﺴﺘﻪ و آﻧﻘﺪر آﻣﺪﻳﻢ ﻛﻪ از ﻣﻴﺎن ﻋﺮاﻗﻲﻫﺎ ﺳﺮ در آوردﻳﻢ . ﺳﻨﮕﺮ ﻧﻌﻞ اﺳﺒﻲ ﺷﻜﻠﻲ در ﻧﺰدﻳﻜـﻲ ﻣـﺎ ﻗـﺮار داﺷـﺖ. ﺷـﻬﻴﺪﻧﺠﻔﻲ و ﺗﻌﺪادي از رزﻣﻨﺪﮔﺎن در آن ﺳﻨﮕﺮ ﻣﺴﺘﻘﺮ ﺷﺪﻧﺪ و ﻣﻦ و ﻳﻜﻲ دﻳﮕﺮ از ﻫﻤﺮزﻣﺎن ﺑﻪ ﺳﻨﮕﺮي ﻛﻪﻛﻨـﺎر ﺳـﻨﮕﺮ ﻧﻌﻠـﻲ ﺷـﻜﻞ ﺑﻮد رﻓﺘﻴﻢ .

ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﺎن ﺣﺎل و ﺑﺎ ﭘـﻮﺗﻴﻦ ﻫـﺎ و ﻟﺒـﺎس و وﺳـﺎﻳﻞ ، تیممی ﻛﺮدﻳﻢ و ﻧﻤﺎز ﺻﺒﺢﻣـﺎن را ﺧﻮاﻧـدیم. ﮔﺮوﻫـﺎن ﭘـﺸﺘﻴﺒﺎنﻣـﺎ در ﻛـﺎر ﻧﺒـﻮد ﺗـﺎﻳﺎري ﻣﺎن ﻛﻨﺪ.همان اول ورودی مرز از معرکه گریختند.یکی از رزمندگان استان به شهید نجفی گفت گروهان پشتیبان حمایت نکرد و از معرکه گریخت؟ ایشون فرمودند ما باید وابسته به شخص نباشیم و فقط به خدا توکل کنیم در برابر پروردگار رو سفید باشیم. سخنانش چقدر قانع کننده بود .

جبهه یعنی همین. مرد میدان میخواهد.مردی که هم و غمش آزادی خرمشهر بود و با تمام وجود میجنگید و فداکاری کرد از ﺳـﭙﻴﺪة ﺻـﺒﺢ ﺗـﺎ ﺣـﺪود ﭼﻨـﺪ ﺳـﺎﻋﺖ ﺑﻌـﺪ از ﻃﻠﻮع آﻓﺘﺎب ﻣـﺪام در ﻓﻜـﺮ راﻫـﻲ ﺑـﺮاي رﻫـﺎﻳﻲ ﺑـﻮدﻳﻢ اﻣـﺎ از ﻛﺠﺎ؟ در اﻳﻦ ﻣﺪ ت ﻳﻚ ﺑﺎﻟﮕﺮد ﻋﺮاﻗﻲ آﻣﺪ و ﺑـﺮ ﻓـﺮاز آﺳـﻤﺎن ﺑﺎﻻي ﺳﺮ ﻣﺎ ﭼﺮﺧﻲ زد و ﺑﺮﮔﺸﺖ .

ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ تا ماشین نظامی در اطراف بررسی ای کردند و برگشتند آنها از تعداد ما خبر نداشتند و راه گلوله باران را پیش گرفتند.در ﻫﻤﻴﻦ اوﺿﺎع ﺑﻮد ﻛﻪ ﻣﺎ دو ﻧﻔﺮ از ﺳﻨﮕﺮ ﺧﻮد ﺧـﺎرج ﺷـﺪﻳﻢ ﺗـﺎ ﺑﻪ ﺳـﻤﺖ ﺳـﻨﮕﺮي ﻛـﻪ ﺷـﻬﻴﺪ ﻧﺠﻔـﻲ و ﺳـﺎﻳﺮ ﻫﻤﺮزﻣـﺎن ﺑﻮدﻧـﺪ برویم...در بین باران گلوله ها قسمت بود تیر نخوریم.

ﺷﻬﻴﺪ ﻧﺠﻔﻲ ﺻﺪاﻳﻤﺎن زد؛ ﻣﻮاﻇﺐ ﺑﺎﺷـﻴﺪ ﺗﻴـﺮ ﻧﺨﻮرﻳـﺪ ! ﺻﺤﻴﺢ و ﺳﺎﻟﻢ در ﻛﻨﺎرﺷﺎن ﻧﺸﺴﺘﻴﻢ . ﺧﻴﻠﻲ ﺳـﺨﺖ ﺑـﻮد ، ﺣﻔـﻆ ﺧﻮدﻣﺎن در ﭘﺲ آن ﺳﻨﮕﺮ . اﻣﺎ ﭼﻴﺰي ﺑﻮدﻛـﻪ ﺑﺎﻳـﺪ در ﺑﺮاﺑـﺮش اﺳﺘﻘﺎﻣﺖ ﻣﻲ ﻛﺮدﻳﻢ. ﻛﺎﻓﻲ ﺑﻮد اﻧﮕﺸﺖ ﺧﻮد را از ﺳﻨﮕﺮ ﺑﻴـﺮون ﺑﺒﺮﻳﻢ؛ ﺑﻪ ﺟﺮأت ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻢ اﻧﮕشتﻣـﺎن را از دﺳـﺖ ﻣـﻲدادﻳـﻢ . ﺣﺘﻲ از آﺗﺶ ﺗﺎﻧﻚ ﻫﻢ ﺑﻲﻧﺼﻴﺐ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻳﻢ.

ﺗﻤﺎم ﻫـﻢ و ﻏﻤـﺸﺎن منهدم کردن سنگر بود. ﻋﺮاﻗﻲﻫﺎ ﻛﻢﻛﻢ آﺧﺮﻳﻦ ﺗـﻼ ش ﺷـﺎن را ﺑـﻪ ﻧﻤـﺎﻳﺶ ﮔﺬاﺷـﺘﻨﺪ .ﻳﻚ ﮔﻠﻮﻟﻪ ﺗﺎﻧﻚ ﻣﻮﺳﻮم ﺑﻪ ﮔﻠﻮله زﻣﺎﻧﻲ را که دﻗﻴﻖ و ﺑـﺮ ﺳﺮ ﻫﺪف ﻣﻲ اﻣﺪ و ﺑﻌﺪ از ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﻣﻲﺷﺪ وﺗﺮﻛﺶﻫﺎﻳﻲ ﺑﻪ اﻃﺮاف ﺧﻮد ﭘﺮﺗﺎب ﻣﻲ ﻛﺮد، ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﺎ ﺷﻠﻴﻚ ﻛﺮدﻧﺪ .

اﻧﻔﺠﺎر آن ﮔﻠﻮﻟﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮاي ﻣﺎ ﮔﺮان ﺗﻤﺎم ﺷﺪ. اﻛﺜﺮ رزﻣﻨـﺪﮔﺎن از ﺟﻤﻠــﻪ ﺷــﻬﻴﺪ ﻧﺠﻔــﻲ از ﻧﺎﺣﻴــﺔ دﺳــﺖ و گردن زخمی شدند. ﺑﻲﺳﻴﻢﭼﻲ ﮔﺮوﻫﺎن ﻧﻴﺰ ﭘﺲ از اﺻﺎﺑﺖ یک ﺗﺮ ﻛﺶ ﺑـﻪ ﺳـﺮش در ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺳﺮش دو ﻧﻴﻢ ﺷﺪ اﻣﺎ دﻫـﺎﻧﺶ را ﺑـﺎز و ﺑـﺴﺘﻪ ﻣـیکرد به شهادت رسید..اصالتا اهل جهرم استان فارس بود و هفته پایانی خدمتش بود (روحش شاد).

 

 


گزارش خطا
ارسال نظرات شما
x

عضو کانال روبیکا ما شوید